Click the play button to hear this poem.
رو به همسایه بگو!
که نراند، ز درخت حویلی
خیل گنجشکان را
که به تسبیح خدا مشغول اند!
رو به همسایه بگو!
که صحرگاه هنوز رخنه نکرده برشب
و دو تا کودک ما
که ز بیماری و درد
سر خود را ننهادند از تب
تا هنوز بیدارند.
راز بی نانی و بی آبی و بی درمانی
راز این خانهای ماست!
مگشا پنجره خانه ما را به رخ هر دغلی
ما به اندوه و غم و شادی هم دلشادیم
ما به آهنگ صدای غم هم آبادیم
شادی ما، غم ما بین ما تقسیم است
رو به همسایه بگو!
تو اگر سایه به ما میفگنی
مثل همسایه باش!
چونکه گفتند: “ حق خدا، حق همسایه”
رو به همسایه بگو!
در پس پنجره های که به سویت باز است
ابر بیداد چرا سایه فگند؟
و چرا دامن آبی فلک آنسویش
تیره و توفانیست؟
بین امواج خروشنده و عصیانی خشم
روح آشفته یک بیوه زنی
که بروی خوانش، لقمه ایی نیست برای خوردن
میشود سرگردان، کودکی می میمرد
مکتب و مدرسهاش میماند
مرغکی می میمرد
لانهاش میماند
شاعری می میمرد
دفتر خاطره و سروده اش میماند
تو به مرگ چه کسی خوش کامی؟
رو به همسایه بگو!
که در کلبه ما قغل ندارد هرگز
ما به دوستی به هم میبینیم
دست ما دست وفاست
عهد ما بسته به پیمان خداست…
ما نخواهیم دو رنگی و ریا
طینت ما ز هواداری ظالم دور است
مکن آشفته بهار ما را
شاید این فصلی که دزدانه میاید در باغ
با خودش سبز کند اینجا را
رو به همسایه بگو!
گربه باغ حویلی زایید
سوسن، نسترن، نرگس و شبو رویید
به رگ و ریشه هر ساقه و هر غنچه ای باغ
باغبان، خون دلش را جاری کرد
مشکن گلها را
مزن آتش به هوای این باغ
مفگن بر دل هر لاله تو داغ
که چمن پر ز گل لاله شده
و به پیشانی غم
عرق شرم ژاله- ژاله شده
رو به همسایه بگو!
آیینه ها را پاک کن!
تا بدانی که حقیقت در چیست
و در این رسوایی
که برآن فتح و غرور نام نهی
دست نامحرم کیست؟
رو! خودت را دریاب!
گر برای یاری
دستی نداری به درون آستین
کش کن آن پرده رخوت برخ آیینه ها
غم و اندوه به کاشانه ما ساز مکن
خانه جغد در این سلسله بنیاد مکن
اگرت خصلت تو خصمانه است
و صداقت به هوای تو فقط افسانه است
من ببندم به رخت در ها را
پله ها، پنجره ها، دل ها را
ناهید
یاداشت: این شعر خطاب به پاکستان است و شاعر آنرا به شهیدان حمله انتحاری 17 سرطان سال1387 مقابل سفارت هند اهدا کرده است.
Naheed —“Neighbor”. Photo of mosque in Lahore, Pakistan, by jacksoncam
عالی و زیبا